فقط همین جا

منم و وبلاگمو تنهاییام...اینجا

فقط همین جا

منم و وبلاگمو تنهاییام...اینجا

یادم باشد که زیبایی های کوچک رادوست بدارم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند،
یادم باشدکه دیگران رادوست بدارم آنگونه که هستند نه آنگونه که می خواهم باشند،
یادم باشدکه هرگز خودرااز دریچه نگاه دیگران ننگرم،
که من اگرخودباخویشتن آشتی نکنم هیچ شخصی نمی تواندمراباخودآشتی دهد،
یادم باشدخودم باخودم مهربان باشم،
چراکه شخصی که باخودمهربان نیست نمی تواندبادیگران مهربان باشد




*************************************




اگر روزی دلم گرفت
یادم باشد خدا با من است
یادم باشد که فرشته ها برایم دعا خواهند کرد
که قاصدکی در راه است
که فردا منتظرم می ماند
... ... که من راه رفتن میدانم و دویدن
و جاده ها قدم هایم را شماره خواهند کرد
اگر روزی دلم گرفت یادم باشد
که خدا این جاست
در همین نزدیکی ها .






سلام دوستای خوبم...از هفته ی پیش تا حالا خیلی کارو بار دارم و به کل سرم گرم کلاسا شده!!!

اینه که خیلی چیزا تو ذهنم هست و خیلی حرفا دارم که بگم ولی نمیدونم کدومو بگم .....ولی مطمئن باشین وقتی خیلی رو نروم برن حتما میام و بهتون میگم .....


من بینوا :(

وای از امروز بگم واستون!!!!!!


از صبح که رفتم یونی تا الان کلاس داشتم ...اونم یه درس ..خدارو شکر تخصصی بود ..اونم درس عملی واز اونجا که من از درس تئوری حوصلم سر میره و عاشق درسای عملیم و با وجود حاشیه ها خیلی دوس داشتم و اصلا متوجه گذر زمان نشدم....و حالا که اومدم خونه متوجه شدم چقدر خسته ام!!!!!

واما حاشیه ها مربوط به استادو هم کلاسیا میشه که....الان واستون میگم!

امروز استاد محترم که تشریف اوردن بلافاصله شروع کردن به دید زدن تکلیفای بچه ها و نظر دادن در مورد کاراشون ومن بیچاره فقط نشسته بودمو به کارا نگاه میکردم...بعد یک ساعتم که نظر دادنش تموم شد بهمون طرح داد.....حالا فک کن همه با تجهیزات اومدنو منم تنها مدادم اتودم بود یه دفتر کلاسوری!!! که هر بار اومدم زیرابی برم و استفادش کنم استاد شاخشونه میکشید و من مجبوری از بغل دستیم میگرفتم در کل همش امروز از اینو اون مدادو کاغذ میگرفتم!!!! اصلا خوشم نمیاد از بقیه وسایل بگیرم همونجور که خوشم نمیاد بقیه ازم بگیرن!!! خلاصه اینقدر حرصم گرفت که جلسه ی اول نرفتم کلاااااس.....استادم که همچون قیافه ی جدی به خودش گرفته بود که بیا و ببین!!!!تازه سنشم زیاد نبود که اینقدر خشن بودشاید 28-29 داشت .....ولی خدایی استاد خوبی بود ....با اینکه زیاد روی خوش ازش ندیدم!!!!ولی ازون استادایی بود که مثل همیشه اولین کارمو که دید گفت خیلی کم حوصله ای و بعدنام تیکه مینداخت که چون جلسه اول نیومدم کارم خوب نیست .....در صورتی که کارای بچه های دیگه از من خیلی خیلی بدتر بوددد...فقط میخواست ازم ایرادای بنی اسرائیلی بگیره!!!!!! ........ولی در کل ازش خوشم اومد ... (خودمونیمامن کلا از ادمای جدی بیشتر خوشم میاد...)یادم میاد تو دبیرستان یه معلمی داشتیم اگه بهش رو میدادی اینقدر باهات صمیمی میشد!!!همه ی دخترا هم عاشق این اقای میم بودن!! ولی من ازش متنفر بودم!!! کلا از ادمایی که عموما جدین خوشم میاد چه زن چه مرد.....


و دیگه این که یکی از بچه های دبیرستان توی کلاس امرووزم بود .....راستشو بگم اصلا دوس ندارم بچه هامونو ببینم جز یکی دو تاشون که دوستیم باهم....و بازم این که چندتا از بچه های خودشیرین تو کلاس بودن ....از اینا که واسه استاد با لحن خاصی صحبت میکننو خنده های جلب توجهی میکنن.....چه کنیم دیگه ......فک کنین اگه تفکیک جنسیت شده بودیم دیگه اینا چی میکردن!!!


و از این رو که امروز بدون تجهیزات بودم واز کلاسم عقب بودم ...دلم واسه ی خودم سووخت....

البته فردا دلم واسه خودم نمیسوزه دیگه چون بلافاصله بعد یونی رفتم و تجهیزات مورد نیاز را خریداری نمودم!!!!!!!!!!!!!! و توجه داشته باشین که الان در حال ذوقیدنم!!!!!



ولی هرچی که بود دوس داشتم... شاید واسه اینه که کمتر سخت میگیرم ....این تجربه ی جدیدمه....نباید همه چیو سخت گرفت.در این صورته که به ادم سخت نمیگذره!!!!


به قول معرووف باید یه ذره خاکی بود...............



و دیگه اینکه امروزم نهار نخوردم و شامم نمیخوام بخورم و فقط میخوام برم بخوابم ......پس شبتون به خیر...

کلاس امروز من...

بازم سلام...

امروز اولین روزی بود که 8 صبح کلاس داشتم اونم درس تخصصیبا کلی ذوق و شوق رفتم سر کلاس وقتی خانم استادتشرف اوردن بعد اینکه اسممو تو لیستش نوشت گیر داد که چرا هفته پیش نیومدم....و از این جهت همین اولین جلسه با من چپ افتاد.......من نمیدونم چه جوریشه که همیشه معلما هم اوایل سال با من بد بودن وبعد اخر ترم که میدیدن نمره هام خوبن و اینا نظرشون عوض میشد!!!!حتی همین سال پیش دانشگاهی یادمه معلم فیزیکمون که ترم یک بدجوری باهام بد بود خودش اخرین جلسه جلو همه اعتراف کرد که اوایل سال نظرش در موردم چی بوده ......خدایی اون روز خیلی حال داد ....ازاونایی بود که همیشه بچه ها اذیتش میکردن!!!!اون روزم....

خلاصه امروزم در 3-4 ساعت اول یه نگاهم بهم نمیکرد....کم کم در طی ساعات بعدی که بقیه رو سوسک کردمو (اخه یک بچه های خ.. ی بودنا) همه ی طرح هایی که میدادو بدون مشکل میکشیدمو اینا کم کم یه ذره تحویل گرفت مارو ....ولی من دیگه تحویلش نگرفتم......

جالب اینه که پسرا رو بیشتر تحویل میگرفت و زود باهاشون صمیمی شد ....حرص داد خلاصه!!!

از هم کلاسی ها هم که نگووو!!! اینقدر بچه بودن که نمیدونیین!!!یکیشونم که اسمش ش..بود همش میخواست خودشو همه کاره ی کلاس نشون بده و خیلی هم واسه استاد خودشیرینی میکرد ..تا استاد میگفت چندتا خودکار رنگی بدین تندی جامدادیشو باز میکرد خودکار ابی و قرمزشو میداد!!

بعدشم دوستش کنار من نشسته بود داشت خودشو میکشت شکلا رو رسم کنه من کمکش کردم و واسش توضیح دادم و خلاصه کف کرده بود به همین ش گفت وای ساینا خیلی خوب توضیح میده ازین به بعد همچین به من نیگا میکرد انگار عشقشو دزدیدم...والللا!!!

خلاصه ازین جهت بوود که گفتم هم کلاسیام بچه بوودن!!! خدارو شکر همین یه کلاسمون مشترک بود .....خلاصه اصلا باهاشون حال نکردم!!!!!!!!!


اهان از خانم های امر به معرف دانشگاه بگم ...روووز اول که قبل از ورود اسم و شمارمو گرفتن وتا به امروز که سه روز میشه رفتم دانشگاه هر سه روزو بهم گیر دادن!!!از دیرووز یه ساق واسه استینام گرفتم ولی تو دانشگاه درشون می اوردم که تو دانشگاهم مچم گرفت یارووو!!!!

از شانس ما همین امسال ارشادشون شروع شده تو این دانشگاه!!!


ودیگه اینکه این چند روز ناهار نخوردم


ودیگه تقریبا هیچی........چرا یه چیزی دانشگاه اصلا اون جوری که فکر میکردم نیییییییست!!!! کاش بود...

کمی گپ....

بالاخره سلاممممم........


امروز اولین کلاس دانشگام بود.....و خیلی بهم خوش گذشت......بعد از همه ی دنگ و فنگا و سختی ها  امروز واقعا چسبید!!!!!!!!

برعکس اینکه من همیشه با محیط و شرایط جدید مشکل دارم ولی امروز خدایی خیلی خوب بود....

ولی خیلی هم خسته ام وسرعت اینترنت به اصطلاح پرسرعتمونم لاک پشتیه ...پس ترجیحا میرم بخوابم ....بعدا میام و قلمبه هامو مینویسم

قلمبه ی پاییزی...

سلاااااام سلام....


پاییزه ....واو...باورتون میشه من هیچ تصوری از پاییز ندارم.اخه هر سال مهر و ابان که درگیر کلاس و درسای جدید میشدیم بعدشم امتحانا و ....

اصلا فصلای سال و با تمام وجودم هیچوقت حس نکردم ....انگار نمیدیدمشون .فقط زمان میگذشت و سال تموم میشد و دوباره از نو .....به جز زمستون پارسال وبهار و تابستون همین امسال که به دلایلی واقعا حسشون کردم ....اصلا انگار یه دید دیگه ای داشتم به همشون ......انگار اولین بار بود میدیدمشون ....وای از بارونای بهاری ای که میومدن و من و دلم بال بال میزدن که بریم زیر این بارونا ...ولی اون کتابا و جزوه های لعنتی عذابم میدادن و نمیذاشتن برم و لذت ببرم و فقط دیدم اونم از پشت پنجره!!!!!......ولی پاییز پارسالو نتونستم ببینم چون اوایل درسا و تستا بود و جوگیر بودم!!!!

وای .....اینقدر واسه ی این پاییز هیجانزدم که نمیدونین!!!!!!!

چیزایی ازش میدونم ولی خودم حسشون نکردم....البته شبای طولانیشو دوس ندارم....ولی دیگه میخوام زنده باشم ...همه چی رو حس کنم ...ببینم .....غر نزنم(که کار همیشگیمه)...فقط لذت ببرم....گفتنش اسوونه ...خیلی.. ولی عمل کردنش انگیزه میخواد!!!!!!!


امشب نمیدونم چرا دلم گرفت...یه ذره میدونما.....ولی بیخیال!!!


الان دوازده و نیمه ....خیلی خوابم میاد...میرم بخوابم.شب خوش!!