فقط همین جا

منم و وبلاگمو تنهاییام...اینجا

فقط همین جا

منم و وبلاگمو تنهاییام...اینجا

کلاس امروز من...

بازم سلام...

امروز اولین روزی بود که 8 صبح کلاس داشتم اونم درس تخصصیبا کلی ذوق و شوق رفتم سر کلاس وقتی خانم استادتشرف اوردن بعد اینکه اسممو تو لیستش نوشت گیر داد که چرا هفته پیش نیومدم....و از این جهت همین اولین جلسه با من چپ افتاد.......من نمیدونم چه جوریشه که همیشه معلما هم اوایل سال با من بد بودن وبعد اخر ترم که میدیدن نمره هام خوبن و اینا نظرشون عوض میشد!!!!حتی همین سال پیش دانشگاهی یادمه معلم فیزیکمون که ترم یک بدجوری باهام بد بود خودش اخرین جلسه جلو همه اعتراف کرد که اوایل سال نظرش در موردم چی بوده ......خدایی اون روز خیلی حال داد ....ازاونایی بود که همیشه بچه ها اذیتش میکردن!!!!اون روزم....

خلاصه امروزم در 3-4 ساعت اول یه نگاهم بهم نمیکرد....کم کم در طی ساعات بعدی که بقیه رو سوسک کردمو (اخه یک بچه های خ.. ی بودنا) همه ی طرح هایی که میدادو بدون مشکل میکشیدمو اینا کم کم یه ذره تحویل گرفت مارو ....ولی من دیگه تحویلش نگرفتم......

جالب اینه که پسرا رو بیشتر تحویل میگرفت و زود باهاشون صمیمی شد ....حرص داد خلاصه!!!

از هم کلاسی ها هم که نگووو!!! اینقدر بچه بودن که نمیدونیین!!!یکیشونم که اسمش ش..بود همش میخواست خودشو همه کاره ی کلاس نشون بده و خیلی هم واسه استاد خودشیرینی میکرد ..تا استاد میگفت چندتا خودکار رنگی بدین تندی جامدادیشو باز میکرد خودکار ابی و قرمزشو میداد!!

بعدشم دوستش کنار من نشسته بود داشت خودشو میکشت شکلا رو رسم کنه من کمکش کردم و واسش توضیح دادم و خلاصه کف کرده بود به همین ش گفت وای ساینا خیلی خوب توضیح میده ازین به بعد همچین به من نیگا میکرد انگار عشقشو دزدیدم...والللا!!!

خلاصه ازین جهت بوود که گفتم هم کلاسیام بچه بوودن!!! خدارو شکر همین یه کلاسمون مشترک بود .....خلاصه اصلا باهاشون حال نکردم!!!!!!!!!


اهان از خانم های امر به معرف دانشگاه بگم ...روووز اول که قبل از ورود اسم و شمارمو گرفتن وتا به امروز که سه روز میشه رفتم دانشگاه هر سه روزو بهم گیر دادن!!!از دیرووز یه ساق واسه استینام گرفتم ولی تو دانشگاه درشون می اوردم که تو دانشگاهم مچم گرفت یارووو!!!!

از شانس ما همین امسال ارشادشون شروع شده تو این دانشگاه!!!


ودیگه اینکه این چند روز ناهار نخوردم


ودیگه تقریبا هیچی........چرا یه چیزی دانشگاه اصلا اون جوری که فکر میکردم نیییییییست!!!! کاش بود...

نظرات 6 + ارسال نظر
یک عدد ... دوشنبه 11 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 06:33 ب.ظ http://sibetorsh.blogsky.com

موفق باشی [ گل]

مرسی

احسان دوشنبه 11 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:15 ب.ظ http://ehsanhp.blogsky.com/

ساینا اتفاقا" ما هم یه همچین ادم پاچه خواری تو کلاس داریم! اتفاقا" هم دختره! عین مگس می مونه! هی استاد استاد میکنه! فکر می کنه رییس کلاس لامصب! دوست دارم لهش کنم!

راستی چرا ناهار نخوردی؟؟؟؟؟؟؟؟ من که خوردم غذای دانشگاه رو! البته خوب نبود! ولی خب قابل تحمل بود!

هه!!!واقعا حرص میدن بعضیا ...خیلی بچه ان!

اما بهترین راه اینه که محلشون نذاری!!!!.....

من هنوز ژتون نگرفتم ...نرسیدم.....اهل خرت وپرتم نیستم...

بهار دوشنبه 11 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:10 ب.ظ http://istgaheakhar.blogsky.com

سلام ساینا جونم

چه صادقانه همه چیز رو نوشتی...حس خوبی بهم دست داد

نگران نباش هم کلاسی هات زودتر از اونی که فکر کنی بزرگ خواهند شد...شیرینی روزای دانشجویی به همین روزاست که هنوز کسی را خوب نمی شناسی

نگران گیر دادن ها هم نباش به من هم خیلی گیر میدادن..ولی دست اخر من که از رو نرفتم..مجبور شدن خودشون از رو برن و بی خیال بشن

تا می تونی خوش بگذرون و از لحظه لحظه ی جوونیت استفاده کن.

اره راست میگی ...دیگه نباید همش نگران باشم ....اخه من همیشه از کارا و رفتارای دیگران حرص میخورم ...از این که اینقدر اکثریت سطحیو بچن ناراحت بودم و به خاطر همین دیر با بقیه جور میشم یا اصلا باهاشون کنار نمیام.......ولی حالا میبینم همه جا همین جوریه چه تو مدرسه چه تو دانشگاه!!!!!!...بنابرین باید دیگه بیتفاوت باشم

یه عالمه بووووووووس

فریاد سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:13 ق.ظ

سلام ساینا جان .
خوشحالم که بلاخره به دانشگاه راه یافتی هر چند همیشه اون چیزی که ما تصور میکنیم با واقعیت فرق میکنه ولی خب باز هم خدا را شکر که خوشحالی عزیزم

مرسی فریادجونم ........من که همیشه همه چیز اولش واسم یه غوله!!!...ولی بعدش واسم اسوووونه اسونه !!!اخه قلقشو پیدا میکنم.......

فریاد سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:14 ق.ظ

نگران استاد نباش همیشه همینجوریه بعدا خوب میشه خودت هم این رو میدونی .
میگم چه رشته ای قبول شدی گلم .

اره معلما که همیشه همین روندو داشتن...تا ببینیم استادا چه کارن

معماری عزیزم .......عاشقشم!!!!

امید سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:36 ق.ظ http://garmak.blogsky.com/

فکر کنم اخر ترم پیتزا دعوتی خونه استاد

فکر اول ترم رو نکن

اینا شلوغی اول کاره

ضمنا دانشگاه مثل قیف سر و ته
سخت وارد میشی
راحت فارغ التحصیل

راستی وبلاگ جالبی داری
موفق باشی

ای ول پییییتزا!!!!! یعنی اینقدر استادا باهام خووب میشن؟؟!..........خدا کنه!!!!

اون که بله تو ایران فارغ التحصیل بیکار اینجووری داریم دیگه!!

مرسی که اومدین ....خوشحالم خوشتون اومده.....بازم سر بزنین..

مرسی!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد