فقط همین جا

منم و وبلاگمو تنهاییام...اینجا

فقط همین جا

منم و وبلاگمو تنهاییام...اینجا

اینم از امروز من

سلام؛ امروز رو مودم...از صبح داشتم سریالارو پشت سر هم میدیدم.کاش این ماریچی تموم می شد ؛دیگه داره حرصمو در میاره.عین برنامه کودک میمونه؛ولی خوب مثل اینکه تکلیف الهی باشه هر روز صبح میبینمش...راستی دیشب رفتم یه گیتار خوشکل خریدم.اینقدر دوسش دارم که نمیدونین اخر این هفته هم کلاسم شروع میشه.این یکی از برنامه هام بود که اگه همت مامی و پاپی نبود اصلا حسشو نداشتم.تنهایی حوصله هیچکاری رو ندارم...دوستم بلافاصله بعد کنکور رفت مسافرت و چون ما هر روز با هم درس میخوندیمو همدیگرو میدیدیم حالا خیلی تنها شدم! بعد یک هفته هم که برگشت دیروز دوباره رفتن!!اصلا موندم چجوری اینقدر زود تصمیم میگیرنو زودم اجراش میکنن؟!اخه هر کدوم از این برنامه ها تو خونه ی ما یه پروژه است!اول از همه کجابعد بعد بعد اصلا حسش باشه نباشه اخرشم میبینی الان شوقی که همون اول واسه سفر داشتی رو نداری هم اینکه خیلی وقته می خواستیم بریم فلانجا و هنوز نرفتیم! 

هر چیزی واسه هر کسی از وقتش بگذره دمده میشه..وقت هر چیزی هم همون موقعیه که اون چیزو خواستی.اگه اون موقع بگذره دیگه گذشته و وقتی بعداز یه عالمه انتظار واین دست اون دست کردن به اون چیز(تصمیم وبرنامت یا یه نفر)برسی دیگه فرقی نمیکنه چون دیگه مزه نمیده چون انتظار وگذر زمان باعث میشه شوقت از بین بره وفقط شوقه که باعث میشه یه چیزی رو واقعا بخوای!!   

دیگه میرم...خیلی حرف زدم.بای بای

 

چرا باید اینجوری باشه؟؟

از قبل از کنکور انتظار این روزا رو می کشیدم!ولی حالا میفهمم که نباید اینقدر بال بال می زدم. 

اخه این یه هفته ی بعد کنکوربه اندازه ی یه عمر گذشت!تازه هر چند شبم خواب میدیدم منتظر کنکور ازادمو همه درسا یادم رفته. اخه(چقدر گفتم اخه!!) بعد از اینکه سراسریمو دادم همه امیدم به ازاد بود(زهی خیال باطل)هنوزم وقتی صحبت از نتیجه ها میشه بعد که می خوابم همین کابوسو میبینم:باورتون میشه؟؟ 

بنده کل ۱۳-۱۲سالی که درس خوندم شاگرد ممتاز بودم! حتی تو اون دبیرستان مسخره که مثلااز همه مهمتره!!ولی نمیدونم این نمره های خوشگلو گوگولی رو واسه چی ازمون می خوان وقتی اخرش باید تو این مسابقه ی مسخره وناحق به اجبار شرکت کنیم!!! 

اگه بازم به دوران درسو مدرسه برمی گشتم دیگه همه زندگیمو واسه درس نمیذاشتم!! 

حالا هم که می خوام برم سراغ تفریح و گردش ماشاالله از بس زیادن نمیدونم کدومو انتخاب کنم! 

 بیشتر همسن و سالام که تفریحشون شده ارایش کردنو تیپ زدنو بالا وپایین رفتن از خیابونای باکلاس که شاید اونجاشاهزاده ی سوار بر اسب سفیدشون پیدا بشه!!{راسش حقم دارن تفریح دیگه ای نیست!دلیل دیگشم این کی یه عمر تو این مدرسه های مملکت...از ترس مدیر و ناظم مقنعه هاو مانتو های مثل گونی میپوشیدیمو ناخنامون به بهانه ی بهداشت(از ترس انظباط)کوتاه وبدون لاک بود!!}

ولی اخه تا کی ارایش کنی تا کی به  خیابونو پارک وپاساژی بری که همه مثل ادم ندیده ها زیرزیرکی بهت نگاه کنن!؟که مثلا مانتشو از کجا خریده؛که کیفو کفشش چه مارکیه!حالا جالبیش اینه اگه زیبایی و خوش تیپیت توجهشونو جلب کرده باشه دشمن خونیت میشن!!به خودش میگه وای دلم می خواد اینجوری تیپ بزنم ولی به کناریش میگه :چقد جواده!!این از زن ها!مردا هم که یه جور دیگه چشاتو در میارن!!اینه که هر بار میرم بیرون که مثلا با ادما در ارتباط باشمو حالو هوام عوض شه بدتر.. از این همه ادم سطحی و پرت که به فکر دماغ عمل کرده ی فلانی و تیپ تقی و دوست دختر نقی اند دلم می گیره!!!! 

 

اگه بد می گم بگو بد می گم!!